۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

ساده باشیم


با تقلید از شاعرِ نقاشِ خودِمان، سهراب سپهری:


ساده باشیم
چه در باجه ی بانک
چه در زیر درخت


و دهان را بگشاییم
اگر
نارگیلی توی سرِمان خورد
و
اگر لاک پُشتی
"تختی" وار
پُشتک زد،
و یا جُفتک!


و نگوییم که شب چیزِ بدی ست.
در شب
خَیلی وَقتها اتفاقاتی می اُفتد
که خَیلی وَقتها بَسیار جالب ناک
می باشَد.


و نگوییم شب تاب
ندارد
خبر از بینش باغ
و یا کَثافت های توی دَماغ
که بِهِش می گویَند
اَن دَماغ!


و بیاریم سَبَد
بِبَریم این همه نان، آن همه شَمَد.
صبح ها سیبی
در کانِ مان بکنیم
و بکاریم
"نهال" ی
سر هر پیچ.




و نپرسیم کجاییم ...





 پِی نِوِشتِ (1):

حالا اینجا کجاست؟!


پِی نِوِشتِ (2):

کس خُل، یَک وَبلاگَ کیریهَ دیگَه.


پَی نَوَشتَ (3):
خُدا همه تان را عاقَبَت بَه خَیر کُنَد!



(توضیح: "نهال" اشاره ای ست به "نهال سحابی" و مرگ او)

.

درخت های کچل



درخت ها هم همه کچل شده اند!


پی نوشتِ (1): خب زمستانه دیگه، احمق!!!



۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه

بَه خاطَرَ هَمین چیزها دیگه!



بَه خاطَرَ یَک جارو

بَه خاطَرَ یَک دیگَ چاق

بَه خاطَرَ یَک چُماق

بَه خاطَرَ کیرِ تو در حلقِ یَک اُلاغ

خَیلی ها خِیلی کارها کرده اند

وَ

می کنند!




مِلَت و اُمَت



اَی مِلَتِ شًهیدپَرور
اَی اُمَتِ کان پَرور
لطفا کیرِتان را بکنید در حُلقومِ خودِتان



پَی نِوِشتِ (1):
بی خیال بابا، خودش می افته، درست میشه!


بَه خاطَرَ او شایَد



بَه خاطَرَ یَک دروغ
بَه خاطَرَ یَک چَرَند
خَیلی ها حاضِرَند، هَمَه ش
اَز پُشتِ بوم بِپَرَند

مَن کهِ می دانِستُم خَیلی خَرَند



پَی نَوَشتَ (1):
هَر که دروغ نَگهَ، خَیلی خَرَه!



۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

خوان و خان



خان کان می کند یا فِرفِره؟!
خوان چماق می کند تا خِرخِره!

خوان کان می کند یا قِرقِره؟!
خان چماق می کند تا خِرخِره!



۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

عَشقَ عمومی



به مناسبتَ سالگردَ شاعَرَ چُلاقِ خودِمان، بُزُرگ یاد احمدَ شاملو:



"عَشقَ عمومی"


به خاطَرَ یَک بَرگ،
به خاطَرَ یَک تاک،
به خاطَرَ یَک چاک، 
(همون "چاک هِیگلِ" خودِمان!)،
به خاطَرَ یَک مَردَ پاک،
به خاطَرَ کون تو در خاک...


بَه خاطَرَ یک باد،
به خاطَرَ مارکی دو ساد،
به خاطَرَ یک ز بدونَ ذات،
به خاطَرَ یَک احمَقَ بَسیار شاد،
به خاطَرَ کون تو در یُک دیگَ گُشاد،...


به خاطَرَ پیپَ دُشمن اش شاید،
جاکَش،
خیلی ها به خاک افتادند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


یَک عدد شَعرَ اَنقلابی



توپ، تانک، مسلسل
دیگر اثر ندارد!

این شَکمَ بی پدر،
دگر
شَکر
ندارد!



(یَک شاعری که خیلی دوست داشت انقلابی باشد،
...ولی، ...نمی توانست، ...نمی توانست...،
...نمی توانست...،
...نمی توانست...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


پی نوشت(1):
به افتخارَ همه ی "چه گوارا"ها
و
مارکوس های
رنگارنگَ
دنیا،
از هَمهَ رَنگ،
از هَمهَ جا،
که می توانستند...،
می توانستند...،
یا حداقل برخی هاشان
فکر می کردند...
می توانند...،
بعضی هاشان هم واقعا
می توانستند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


یَک چَکَ گُندهَ به افتخار همه آنها که رفته اند و همه ی اَنسان هایی که هنوز مانده اند!!!


همه ی حُضار: حالا قِر، حالا کف، حالا رَقص!


بَه بَه، خوشَمان آمَد! قربونِت بِشَم والله!


پَی نَوَشتَ (2):
در عَصرَ
"پُست مُدِرن"
ادبیاتً
"مُدرن" هم
کمی روانی شده است والله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



به خاطَرَ چَه؟؟؟



به خاطِرِ یِک عدد آبجو
به خاطِرِ دو نَخ سیگار
به خاطِرَ یک پُرس چلوکباب
به خاطِرَ چند مُشت...
... میوِه
به خاطِرِ یَک شَعرَ کیری

عَجَب دَوان دَوان هایی باید بِکُنیم ها!!!


(یَک عدد شاعَری که می خواست دیگر دیوانه نَباشد، ...وَلی ...نَمی تَوانَست...، نَمی تَوانَست...!!!)




پَی نَوَشتَ (1): با اِلهام از یَداللهَ رویایی، شاعَرَ جَلقیِ خَلقِ مَحبوبِ و مَحجوبِ خودِمان!


پَی نَوَشتَ (2): شاعَر برو جَلق زَن،
مگو چیست این کار،
که از رمز و رازهای روزگار است
این کار!


پَی نَوَشتَ (3): ما هم بلدیم "ابراهیم نبوی" (یکی از طنزپردازان معروفَ ایران) بشویم!


پَی نَوَشتَ (4):
من فِکر میکُنَم
این "ابراهیم نَبَوی"
کافر می باشَوَد
چرا که هیچ فَردِ مُسَلمانی
نمی آیَد
اسمِ کوچَکِ (!) خودش
یا
فرزَندَش را
بگذارَد
اِبراهیم
وَ
نامِ فامیلی اَش را
نَبَوی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


پَی نَوَشتَ (5):
من اصلا فکر می کُنم
همه ی ایرانی ها
کافَر" می باشَند"
که حاضِرَند
چنین نامگذُاری هایی را
تَحَمُل کنند!!!!!!!!


پَی نَوَشتَ (6):
کافَر
همهِ را به کیشِ خود
پَندارَد!


پَی نَوَشتَ (7):
من فکر می کُنم
آن
کوروشَ کبیر
باعثَ این خودبُزُرگ بینی های
ایرانی ها
شدهَ!


پَی نَوَشتَ (8):
خدا روحِ
همه ی
رَفتِگان
و
مرحوم شدگان
را
بیامُرزَد!


پَی نَوَشتَ (9):
مَن دیگر
حال ندارم...
صُبح شدهَ،
یَک مُشت پَرَندهَ
دارَند
عرعر
می کُنند!


پَی نَوَشتَ (10):
کیرم
تو
حلقِت!


پَی نَوَشتَ (540):
من فِکر می کُنم
بِهتر است
به فَکرَ چلوکباب باشید
تا
رَوولوشَن!


پَی نَوَشتَ (541):
این
رَوولوشَن
به زَبانِ خارِجَکی
یَک نوع اَنقِلاب
می باشد
که
بِه همه چیز می ریند!


پَی نَوَشتَ (768):
مَن
خِیلی
از
"پُست مُدرنیسم"
بَدَم
می آیَد!
...وَلی
مَجبورم، مجبور!!!


پَی نَوَشتَ (999):
خُدا
روحَ
پَدَرَ
شاهَ فَقید
را
بیامُرزد!!!


پَی نَوَشتَ (1000):
یَک سلام
خَدمَتَ
باقی مانده گانَ
خاندانَ پهلوی!


پی نوشت (2014):
با
سَلام
و
کَلام
و
لَبخند
و
لاس
و
یَک مُشت
آس و پاس
چیزی
عَوَض
نَمی شَوَد!


پَی نَوِشتَ (بدونَ شمارَه):
این شما و این اشعار زیباناکَ مخصوصَ شما


قالی و باقالی



... همه چیز پُر است از قالی
همه چیز شبیه است به "قاقا لی لی"
چشمهایم می بیند قالیباقالی
کیرم شده است تاپالی ...

... همه چیز را می توان دید حتی در یک قالی
این است فرش دنیا، ای اهالی!!!




(اینها عرعر یک شخص شخیص در شبی روشن بود، که علف را می فهمید! و خیلی هم دوست داشت هر چند وقت یکبار بِکِشَد!)


یک عدد جوک بی مزه ی احمقانه ی بی معنی



یک قزوینی و یک تهرانی در قهوه خانه نشسته بودند مشغول قلیان کشی. سر یک جوک بی تربیتی دعوایشان شد. قزوینیه گفت: برویم کتک کاری کنیم، اما بیران!!! تهرونیه گفت: ما که همه عمرمان با پاچه زد و خورد کرده ایم!

یک شخص شخیص هم که آنجا نشسته بود، در فکرش گفت:
برای همین هم به زودی حتی پارچه هم دیگر گیرتان نخواهد آمد و یک عده با کاکتوس به دنبال تان خواهند افتاد.


یک شعر بسیار بی مزه ی تخمی تکراری



... همه چیز خالی از همه چیز شده است
همه چیز پُر است از خالی ...



لطفا همه تان بدهید جاخالی!!!
بروید دنبال همان قالی،
اگر نمی خواهید دائما باقالی!!!



ویرانی خواجه


این دسته اشعار از یکی از شاعران بزرگ و معروف و مرحوم ایران تقلید شده، که نمیدانم چند سال پیش می زیست و اسمش چه بود:


(1)
خواجه در بن بست، ویران است
در خیالش به فکر قتل زیران است


(2)
خواجه در بن بست، ویران است
در خیالش به فکر قتل سیران است


(3)
خواجه در بن بست، ویران است
در خیالش به فکر قتل تیران است


(4)
خواجه در بن بست، ویران است
در خیالش به فکر قتل کیران است


(5)
خواجه در بن بست، ویران است
در خیالش به فکر قتل شیران است


(6)
خواجه در بن بست، ویران است
در خیالش به فکر قتل پیران است


خانه و خواجه


این دسته اشعار از یکی از شاعران بزرگ و معروف و مرحوم ایران تقلید شده، که نمیدانم چند سال پیش می زیست و اسمش چه بود:


(1)
خانه از پای بست ویران است
خواجه در فکر قتل زیران است


(2)
خانه از پای بست ویران است
خواجه در فکر قتل سیران است


(3)
خانه از پای بست ویران است
خواجه در فکر قتل تیران است


(4)
خانه از پای بست ویران است
خواجه در فکر حراج شورت کیران است


(5)
خانه از پای بست ویران است
خواجه در فکر حراج شورت شیران است


(6)
خانه از پای بست ویران است
خواجه در فکر قتل پیران است